- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
روی تو را به چشم دل، از سر دار دیدهام جانب مکه پر زند جان به لب رسیدهام حرمت جان شکستهام در دل خون نشستهام تا که به دست بستهام نار غمت کشیدهام دیده به شعله دوختم لحظه به لحظه سوختم هستی خود فروختم عشق تو را خریدهام تن به قـضا سپـردهام منّت تـیـغ بـردهام بلکه تو خـندهای کنی پای سر بـریـدهام تا بزنم ز زخم تن بوسه به خاک مقدمت کوچه به کوچه میرود جسم به خون طپیدهام از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم؟ من که ز خاک کوچهها بوی تو را شنیدهام هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت شود کـنـیـز دخـترت دخـتر داغـدیـدهام از تو جدا نزیـستم پیش رویت گـریستم من سـر دار، نـیـستم نـزد تو آرمـیـدهام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی عجب کردند اهل کوفه از مهمان پذیرایی همانهایی که در این شهر گرداندند رو از من فـراز بامها در چشمشان گشتم تمـاشایی سرم را برد قـاتل هدیـه از بهـر عبیدالله تنـم در کوچههـا گردیده گـرم راهپیمایی به جسمم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم نبـودی کوفیان را بیـشتر از این توانایی رسیده ضربهها بر سینه و پهلو و بازویم بیا بنگر که مسلم پای تا سر گشته زهرایی از آن ترسم که چونآیی نبینم ماه رویت را ز بس از چشم گریانم عطش بگرفته بینایی اگرچه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی تـمام شب کـنار کوچهها تنها تو را دیدم خدا داند نکردم لحظهای احساس تنهایی بیـا نامردی و پستی اهـل کوفه را بنگر که بهر کشتن یک تن کند شهری صفآرایی سزد میثم به یاد کام عطشان و لب خشکم کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
لبم خشک و دلم کانون آتش، دیده دریایی سرِ بشکسته از سنگم به خون بخشیده زیبایی بیا ای یوسف زهرا تو مسلم را تماشا کن که سردادن به راه توست، شیرین و تماشایی نبایـد مَرد بین دشمنـان گرید، بیا بنگـر که در یک شهر دشمن بر تو میگریم به تنهایی تمام خانهها شد بسته بر رویم، خدا داند چقدر در کوچههای کوفه کردم راهپیمایی به جان مادرت زهرا میا کوفه که میبینم شود پرپر به پیش دیدهات گلهای زهرایی میا کوفه که میترسم به پیش دیدۀ زینب کند بر نی سرت هم دلربایی، هم دلآرایی میا کوفه که میبینم سرت را با عزیزانت میـان دشمنـان داریـد بـزمِ گردِ هـمآیـی میا کوفه که میبینم برای طفلِ عطشانت کند با اشکِ خجـلت دیدۀ عباس، سقایی میا در کوفه ای چشم خدا! زیرا که میبینم شرار تشنگی میگیرد از چشم تو بینایی اگـر میـثم ره و رسم گدایی را نمیداند ندیده از تو ای مولا به غیر از لطف و آقایی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
کـوهى ز درد بر سر شانه کشیدهام گـشتم ولى بـراى تو یـارى ندیـدهام هر جا که رو زدم به در بسته خوردهام دور تمـام شهـر به عشقـت دویـدهام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
وقـتی نَـفَـس از سیـنـه بالاتـر نـیاید جز هِقهِق از این مردِ غمگین بر نیاید خـیـلی برایِ آبـرویـم بـد شد ایـنجـا آنـقـدر بـد دیـدم که در بـاور نـیـاید در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم گفـتم به طوعه تا که پشت در نیاید سوگـند خوردم در مدینه بعدِ زهـرا خـانـومِ خـانه پشتِ در دیگـر نیـاید دیر است اما کاش میشد تا عـقـیله شهرِ تنـور و خـار و خاکـستر نیاید بر پُشتِ دستم میزنم دیدی چه کردم ای کاش می شد مـادرِ اصغـر نـیـاید ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست بـی آبـروهـا آبـرویم رفـت از دست از بس که زخمم میزدند از حال رفتم بینِ جـماعـت بـودم و گـودال رفـتم ای کـاش میشد لحـظـۀ آخـر نیـاید یا سـاربـان دنـبـالِ انـگـشـتر نـیایـد وای از دلِ زینب چه میآید سرِ او وقتی که انگـشتر زِ دستت در نیاید یا لااقـل دنـبـالِ این هـشـتاد خانـوم نـامـحـرمـی با خـیـزرانِ تَـر نـیایـد بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است هـر کس بـیاید کاشکـی مـادر نـیاید
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
من رسـول آیـههـای سـرخ قـرآن تـوأم مسلـمم یعـنی حسین جانم مسلـمان توأم سر به زیر انداخـتـم آوارۀ عشقـت شدم دومین مـرد گـریـبان پـارۀ عشقـت شدم بچـههـایـم را فـدای بچـههـایت میکـنـم با همین لبهای خونی هم صدایت میکنم هیچکس در شهرکوفه خوب با من تا نکرد در زدم جز طوعه در را کس به رویم وا نکرد با همین دستان خالی دامنت را خواستم در قـنوتم از سفر برگـشتنت را خواستم دور از این شهرِ هزار آیینِ بیمنظور شو هر کجا خواهی برو اما ز کوفه دور شو غم به غیر از سینهام جای دگر محبوس نیست کوفه جای امن بر آوردنِ ناموس نیست ترس من از سم مرکبها و از پامالهاست ترس من از گیر افتادن ته گودالهاست جـان مـسـلـمهـا فـدای نالـههای آخـرت ترس من این است بیمحرم بماند خواهرت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم قبل از شهادت با سیدالشهدا علیه السلام
شـرمـنـدۀ شـمـا شـدم آقـا مـرا ببـخـش در کوچه ماندهام تک و تنها مرا ببخش آن نامه کاشکی که به دستت نمیرسید گـفـتم بیا، به خاطر زهـرا مرا ببخش آقا گـمـان کـنم که به هـمـراه کـاروان میآوری سـهسـالۀ خود را مرا ببخش با ساقیات بگو که فقط فکر آب باش از قول من بگو تو به سقـا مرا ببخش فــردا ز بــام دارالامــاره صــدا زنــم یا اینکه سمت کوفه مـیا یا مرا ببخش باعث منم که خواهر تو خونجگر شود شرمـنـدهام ز زینب کـبری مرا ببخش دیـدم درون جـمـعـیت انـگـار حـرمله تـیـر سهشعـبه کرد مـهـیّـا مـرا ببخش جان میدهی غریب، تو بر خاک و کوفیان با خـنـده میکـنـند تـمـاشـا مرا ببخـش جایی که میشـود تن تو پـایـمال اسب آقـای من کـرم کن و آنجا مـرا ببخـش ای وای اگر اسیر شود خواهرت حسین کوفه شود مصیبت عـظـما مرا ببخش وقتی به کوفه رد شدی از پیش پیکرم مـولا ز روی نـیـزۀ اعـدا مرا ببخـش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم قبل از شهادت با سیدالشهدا علیه السلام
کم کم غروب شد همه رفـتـند خانه ها پـشت سـرم چـه زود درآمـد بهـانـه ها کم کم غروب شد همه در کوفه جا زدند در کوچه ها چقدر به من پشت پا زدند در بین یک سپاه ازین مـردهای پست یک پیرزن به بی کسیم رحم کرده است من سنگ می خورم به گـنـاه محـبـتت این صورت شکسته بقـربان صورتت افــتـاده ام زمـیـن و بـه یــاد تـن تــوأم من غـصه دار زیـر لـگـد بـودن تـوأم هرچند دست بسته شدم خواهرم که نیست هنگام دست و پا زدنم مادرم که نیست من ذبـح می شوم زنم اما اسیـر نیست در کوفه دخترم ز غم و غصه پیر نیست تیر سه شعبه دیدم و آب از سرم گذشت یک لحظه حال و روز رباب از سرم گذشت در کوفه هیچ کس جگرم را زمین نزد در پیش چـشم من پسرم را زمین نزد هرچند سخـت بود خـزانم حسین جان روی عبا نـرفت جـوانـم حـسیـن جان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
مـسلـمم سـلـمـانُ مـنّـای حسین در رگ من خون بابای حسین قـبـله گـاهـم قـدّ و بالای حسین ارزشم هیچ است منهای حسین آی مردم! من حـسیـنی مـذهـبم دست بـوس بـچّـه های زیـنـبـم هرکه عاشق شد فراقش بیشتر سـالـک حـق، اتّـفـاقـش بیـشتر عـاشـق تو، اشـتـیـاقـش بیـشتر میخورد سبک و سیاقش بیشتر به اُویسی که «ندیده» عاشق است مثل او دندان مسلم هم شکست کوفه شهر حیله و نیرنگ هاست رسم اینها رسم بی فرهنگ هاست صورت ما سجده گاه سنگ هاست فاصله گر بین ما فرسنگ هاست عطر سیبت به مشامم می رسد سوی تو پیک سلامـم می رسد عشق تو در قلب کوفه جا نشد بینـشان یک مرد هـم پـیدا نشد قطره قطره جمعشان دریا نشد هرچه گشتم در به رویم وا نشد گم شده در این قلمرو معـرفت ای دریغ از عشق و یک جو معرفت من مگر مُردم، که مثل مرتضی در بغل زانوی غم داری چرا؟ کـلـبـه ای دارم قـدم رنـجـه نما مـرحـبـا به غـیـرت او مرحـبا یک نفر با مسلمت همدرد بود طوعه زن نه، مَردتر از مَرد بود خانه پُر شد از صدای پشت در رفت بـالاتـر دمــای پـشت در تا که شد تیره هـوای پشت در یـادم آمـد مـاجـرای پـشـت در گـفـتم آن لحـظه میان شعـله ها جان زهرا، طوعه! پشت در نیا گرچه بین کوچه های غرق دود صورتم شد ارغوانی و کـبـود تـیـغ هـا روی تـنـم آمـد فــرود در پی ام دیگر زن و بچّه نبود از غمت تب کرده ام بی اختیار یاد زیـنب کـرده ام بی اخـتـیار کـوفـه از ما بهــتران دارد، نیا خولی و شمر و سنان دارد، نیا مـردمـان بـد دهـان دارد، نـیـا حـرمله تـیـر و کـمان دارد، نیا به سـپـیـدی ها اشـاره می کـنـد حنجـری را پـاره پـاره می کند همرهت یک قافله حور و پری ست هریکی محجوب تر از دیگری ست جان من برگرد، اینجا محشری ست وعدۀ سوغات اینها روسری ست حـرص بـی انـدازه دارند آه آه نــعــل هـای تــازه دارنـد آه آه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
سـفـیـر مـملکـت دلبـرم مرا بکُـشید به جای دلبـر مه پیکـرم مرا بکُشید به جرم غیرت اگر قطعه قطعه ام بکنید به جان بلای جهان می خرم مرا بکُشید یزید حکـم قـتـالـم نوشته مرگش باد فـدای مکـتـب پیـغـمـبرم مرا بکُشید من و شکستن پیمان عاشقی، هیهات به خـانـدان عـلی نوکرم مرا بکُشید در این محاربه مسلم کجا و مرگ کجا که پیش مرگ علی اصغرم مرا بکُشید شما که تیغ به کشتار عاشقان بستید کنون من از همه عاشق ترم مرا بکُشید حسین فاطمه تحسین کند مـرامم را اگر به نـیـزه ببـیند سرم مرا بکُشید خوشم که سیف بنی هاشمم لقب دادند که داده شیر شرف مادرم مرا بکُشید مقام قدس ابوالفضل برتر است از من غـبـار مقـدم آن سـرورم مرا بکُشید به من گریسته قـبل از ولادتم طاها چو مرغ سوی جنان می پرم مرا بکُشید غـریـب شـهـر بــلا قـاصـد تـولّایـم جدا کـنید سر از پیکـرم مرا بکُشید منافـقان که به دل کینـۀ عـلی دارید من آن غـلام درِ حـیدرم مرا بکُشید قسم به دوست مرا خوفی از شهادت نیست کجاست مرگ دهد ساغرم مرا بکُشید عطش بریده امانم ولی نخوردم آب چرا که مشتری کـوثـرم مرا بکُشید عـلی الصّباح امامم به کـوفه می آید به زیر پای همان رهبرم مرا بکُشید
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
گرچه من خود نسب از حضرت مولا دارم بـخــدا عــشـق بـه ذرّیــۀ زهــرا دارم من غـلام حـسـنـم، خـادم دربارِ حسین آبـرویـی اگـرم هـسـت، از آنـجـا دارم سرِ سودا زده ام نذر عـلی اکبر اوست جـان نـاقـابـل خـود، هـدیه به آقـا دارم امرِ آقـام حسین است سـفـیـرش بـاشم من مـطـیـعِ ولی ام، حـکــمِ تــولا دارم بین این قوم مُذَبذَب که به دنیا غـرقـند حـکــمِ گـردآوریِ بـیـعـتِ آنـهــا دارم مشگلی نیست، فقط کاش خدا رحم کند ترس از غـربت مولا؛ نه ز اعدا دارم نـامه دادند حسین! هجـده هـزار آمادند امـتـی گـفـت بـیـا، از تـو تـمـنّــا دارم بـاغـهـامـان هـمـه آمادۀ بـرداشت شده کوفه می گفت تو را، شوق تماشا دارم نیم روزی همه از بیعت خود برگشتند چند روزیست که دلشورۀ این را دارم نـامـه دادم که بیا کـوفـه، و امّا برگرد جـان شش ماهه میا کوفه، تقاضا دارم یا میـا کـوفـه و یا زیـنـب تو بـرگـردد کوفه دشمن تر از اینهاست که افشا دارم بر سرِ دار، از این خـنجرشان حـیرانم بـوسه از دور بر آن حـنجر والا دارم جان مسلم دگر انگشتری از دست درآر بسکه دلواپسی از غارت و یغـما دارم زیـور آلات زنان را ز حـرم دور کنید خوف اوضاع پس از کشتنِ سقّـا دارم تا نـبـیـنم سر تو بر سر دروازۀ شهـر لحـظـۀ آخـر خـود دست دعـا را دارم یارب این قافله را خود به سلامت برسان که من از این همه غم، شرم، ز طاها دارم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم قبل از شهادت با سیدالشهدا علیه السلام
اول شب بـود امـا تـرس فـردا داشتـند دست و پا گم کرده بودند و تماشا داشتند اقتدای این جماعت بر امامی دیگر است طول دادم سجده چون، قصد فُرادا داشتند بی جهت بار اضافه با خودت اینجا میار نامه هایی را که صدها مهر و امضا داشتند مردمانی که به آنی خویش را منکر شوند مانده ام ما را! چرا بر آمدن وا داشتند اول صبحی رجزهای حماسی شان بلند اول مغرب چو زنها خوف فردا داشتند دست دشمن داده یکسر این شیوخ بی وفا لشکری را که به نام دوست برپا داشتند این علی نشناس های کوفه را بشناس، آه مردمی را که به گردن خون مولا داشتند بد، هوایی غنیمت های جنگی گشته اند از همان اول، بـدلها نقشه گویا داشتند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
ای پـیـشـتـاز خـیـل شـهـیـدان کــربـلا ای کـوفـه با قـیـام تـو مـیـدان کـربـلا عـطـر تو مـیوزد به بـیـابـان کـربـلا دوم شـهـیـد در ره سـلـطـان کـربــلا! ای بـاغـبـان پـنـج گـل پـرپـر حـسـیـن در شهـر کوفه یـاور بـییـاور حسین! مـصباح پٌر فـروغ هـدایت تویی تویی دریای لطف و جود و عنایت تویی تویی آن کز حسین کرد حـمایت تویی تویی تـنهـاتـرین شهـیـد ولایت تـویی تـویی در مکتب حسین که خود رهبر تو بود اول سری که گشت بریـده، سر تو بود از کودکی «حسینحسین»ات شعار بود بر شـانـۀ عـقـیـل، دلت پـیـش یـار بود اسرار عـاشقی به رخـت آشـکـار بود قلبت به شوق دادن جان، بیقرار بود جـانـم فـدات باد که پـیـش از ولادتـت داده خـبـر، رسـول خـدا از شهـادتـت دشمن ز چارسو به سویت بست راه، تنگ از خون به ماه عارضت آخر زدند رنگ وز چنگ گرگها بدنت گشت چنگچنگ از بام بر سرت عوض لاله ریخت سنگ جاری چو خون پاک تو در جام آب شد آب از شـرارۀ لب خشـکـت کبـاب شد گفتی به «آبآب» چه میخواهی از لبم؟ آتـش بـگــیــر از عـطـش آتـش تــبــم من یـاد کـام تـشـنـۀ عـبـاس و زیـنـبـم گریان به آل فاطمه هر روز و هر شبم پیش از قیام کربوبـلا تشنه جان دهم تا بـر امـام خـویش تـأسّی نـشان دهـم در مـاتـم تـو آل پـیــمـبـر گـریـسـتـنـد چشم بتـول و احمد و حـیـدر گریستـند عباس و عون و قاسم و اکبر گریستند در موج خون دو بسمل بیسر گریستند در هـر دلی به یاد تو فـریـاد و آه بود حـتی حسیـن، یـاد تو در قـتـلـگـاه بود بر دخـتر تو چون خـبـر قـتل تو رسید اشک از دو دیده ریخت و آه از جگر کشید آن داغ دیـده قـصـۀ قـتـل تو را شنـیـد دیگـر سـر بـریـده مـیـان طـبـق نـدیـد هرچنـد ریخت خون دل از دیدۀ ترش زینب گرفت در بر خود همچو مادرش ای جـان عـاشـقـان شهـادت فـدای تـو از مـا سـلام بر سـر از تـن جـدای تو کـوفـه نـکـرد گریه اگر در عـزای تو اشک حسیـن ریخت به دامن برای تو «میثم» گـریست بـر بـدن پارهپارهات در قلب اوست زخم فزون از شمارهات
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
جان بر کف بازار توأم یوسف زهرا دلـبـاخـتـه دار تـوأم یـوسـف زهـرا هر سو بکشانند به هر کوچه تنم را در سـایـۀ دیـوار توأم یوسف زهرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
دیده به تیغ دوخـتم، تا مگر از دعـای تو تو نگه افکنی و من، سر فکنم به پای تو گه بدنم به عشق تو، کوچه به کوچه میرود گـاه سـر بـریـدهام گـریـه کـنـد برای تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
کیستم من؟ خونِ خونِ حضرت ربّ جلیلم دومـین قـربـانـی ثـارالله از نسل خـلـیـلم در به در، در کوچههای کوفه، عالم را دلیلم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
ای بـه شـهـیـدان خــدا پـیـشـتـاز سیـنـه به شمـشـیـر بلا کرده باز پـیـش قـدم از شـهــدای حـسـیـن کرده سر و جان به فـدای حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
ز بام کوفه میکنم تو را نظاره یا حسین! تو هم مرا نظاره کن به یک اشاره یا حسین! لحظه به لحظه دم به دم، مرگ دوباره دیدهام بس که رسیده بر تنم، زخم دوباره یا حسین!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
مـیـان كـوچـههـا مـرد غــریـبـی بـه لـب دارد نــوای یـا حـبـیـبـی به لب ذكر و به دیـده اشك دارد بـه دیـوار غـریـبـی سـر گــذارد دلـش پُـر از هـیـاهـوی غـریـبـی غـمـش كرده سیه روی غـریـبی تـك و تـنـهـا مـیـان شـهـر كـوفه زده غـربت به قـلب او شـكـوفـه بگوید با دل پُر خـون و پُـر درد حـسـیـن فـاطـمـه برگـرد برگرد در این كوفه نشانی از وفا نیست كسی اینجا طـرفـدار شما نیـست كسی اینجا سـراغـت را نگـیـرد مـگـر مـسـلـم بـرای تـو بـمـیـرد مـیـان كــوچـههـا تـنـهـای تـنـهـا پـریــشـانـم بـرایـت یـابـن زهـرا میا كوفه كه اینجا شهر كینه است تمام كوچههایش چون مدینه است مـیـان خــانــههـا راهــم نــدادنـد جــواب نـــالــه و آهــم نــدادنــد همه مهمان نوازی شان به سنگ است تمام كوچههایش تار و تنگ است میا كـوفـه كه پُـر از خـصم باشد در ایـنجـا سر بـریـدن رسم باشد میا كوفه كه شهری بی فروغ است دكان نیزه سازی شان شلوغ است سفـیـرت را نمیخـواهـند برگرد مـرا بـنـگـر اسـیـر بـنـد بـرگـرد لـبـم خـونـی و دنـدانـم شـكـسـتـه دو دستم را عدو در كوچه بسته شـده پـاره ز نـیــزه جــامــۀ مـن ز سـر بـرداشـتـنـد عـمـامـۀ مـن در اینجا هیچكس حامی ما نیست كسی با تو در اینجا هم نوا نیست ولـی با ایـنـهـمـه تـنـهائی و غـم نـیاوردم به ابـرو لحـظـهای خـم روم بر پای دار خویش سرمست اگر خشنود میگردی تو عشق است پـریـشـانم پـریـشـان و پـشـیـمان چرا گـفـتم بیا كـوفه حـسین جان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
سالار کـاروان پُـر از یاسمن، حـسین جمع صفات و خـاتمۀ پنج تن، حـسین دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین کـم در مـیـان کـوفـه عــذابـم نـدادهانـد بـا کـام تـشـنـه گـشـتـم و آبـم نـدادهانـد از بس که بین کـوچه جـوابـم ندادهاند دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین با تـیغ و نیزه بال و پرم را شکستهاند دندان و کـام شعله ورم را شکـستهاند از پشت بـام فـرق سـرم را شکستهاند نامردی است مسلک شان غالبا حسین شـام بـلـنـد غـفـلت شان سـر نمیشود چیـزی برایشان زر و زیور نمیشود این جا دلی برای تو مضطر نمیشود برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین دیگـر بـریـدم از دل تـاریک کـوفـیان از کوچههای خاکی و باریک کوفیان جـان رقـیهات نـشـو نـزدیک کـوفـیان چون میدرند از بـدنت پیـرهن حسین بایـد نـظـر به قـامـت آب آورت کـنـی فکـری برای تـشنگـی اصغـرت کـنی قدری نظاره بر جگـر خواهـرت کنی شاه غریب گشته و دور از وطن حسین این جا نمک به زخم عـزادار میزنند زن را برای درهـم و دیـنـار میزنـند طـفـل اسـیـر را سـر بـازار میزنـنـد غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین میترسم این که بین بیابـان رها شوی بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی غارت شوی و با تن عریان رها شوی برگـرد تا رها نـشـوی بی کـفن حسین ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود یا از فـراز نـیـزه سـری واژگون شود گـودال قـتـلـگـاه اگر غـرق خون شود ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین
: امتیاز
|
شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
یا حسیــن ای در افــق ها مـنـجـلــی ای بـــزرگ قــــوم ای پــور عــلــی یک تجــلّــی از تو مسلــم بوده است نــور تو در خویش قــائـم بوده است آن که پـیــک شــاه شد شــاه است او آن کــه نـــور راه شــد راه اســت او کیــش مسلــم کیش اربـاب حق است در حقـیـقت او به حقــش مطلق است او که بود از فــرط جلوه بی حجـاب زخـم خورد از کــوفه مثل بوتــراب چون به شخص خــویش تنها ماند او مــرکب بــی مقــصــد خــود راند او رفت و زد تــکــیــه به دیــوار زنـی رفــت آمــیــنــی ســراغ ایــمــنــــی زن چــو آبــش داد راهــش نیــز داد راه بــر افــغــان و آهــش نــیــز داد نور شه از خانه چون بیرون نشست خــصــم آمـد دست آن دلــدار بـسـت رفت از جــور کســان بر بــام قصر کــوفیــان را شد تمام آن روز نصــر ســر بــریـدند از رســول شــاه دیـن ســر به بام افــتاد و پیکــر بر زمین سر به سوی شام رفت و تن به خاک گـفــت با او آسـمــان روحـی فِــداک
: امتیاز
|